عاقبت از دست عشقت سر به صحرا میگذارم یا به تسکین میرسم یا جان به غم ها میسپارم
ای نگارم نگارم به عشق تو دچارم بی قرارم بی قرارم
گفته بودن حرمت عشق مرا مشکن مگر نه داغ عشق پاک خود را بر دلت جا میگذارم
هر چه میخواهی دلم را بشکن اما با خبر باش گر غرورم بشکند روی دلم پا میگذارم
قصه ی امروز و فرداهای تو دنبالدار است من دگر شوقی برای دیدن فردا ندارم


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها